دشمنان را یکسان نمى‌دانست. این از نکات مهم زندگى پیامبر است. بعضى از دشمنان، دشمنانى بودند که دشمنیشان عمیق بود؛ اما پیامبر اگر مى‌دید خطر عمده‌اى ندارند، کارى به کارشان نداشت و نسبت به آنها آسانگیر بود.

بعضى دشمنان هم بودند که خطر داشتند، اما پیامبر آنها را مراقبت مى‌کرد و زیر نظر داشت؛ مثل عبداللَّه‌بن‌اُبى. عبداللَّه‌بن‌اُبى - منافق درجه یک - علیه پیامبر توطئه هم مى‌کرد؛ لیکن پیامبر فقط او را زیر نظر داشت، کارى به کار او نداشت و تا اواخر عمر پیامبر هم بود. اندکى قبل از وفات پیامبر، عبداللَّه اُبى از دنیا رفت؛ اما پیامبر او را تحمّل مى‌کرد. اینها دشمنانى بودند که از ناحیه آنها حکومت و نظام اسلامى و جامعه اسلامى مورد تهدید جدّى واقع نمى‌شد.

اما پیامبر با دشمنانى که از ناحیه آنها خطر وجود داشت، به‌شدّت سختگیر بود. همان آدم مهربان، همان آدم دلرحم، همان آدم پرگذشت و با اغماض، دستور داد که خائنان بنى‌قریظه را - که چند صد نفر مى‌شدند - در یک روز به قتل رساندند و بنى‌نضیر و بنى‌قینقاع را بیرون راندند. و خیبر را فتح کردند؛ چون اینها دشمنان خطرناکى بودند.

پیامبر با آنها اوّلِ ورود به مکه کمال مهربانى را به‌خرج داده بود؛ اما اینها در مقابل خیانت کردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهدید کردند. پیامبر عبداللَّه‌بن‌اُبى را تحمّل مى‌کرد؛ یهودى داخل مدینه را تحمّل مى‌کرد؛ قرشى پناه‌آورنده به او یا بى‌آزار را تحمل مى‌کرد. وقتى مکه را فتح کرد، چون دیگر خطرى از ناحیه آنها نبود، حتى امثال ابى‌سفیان و بعضى از بزرگان دیگر را نوازش هم کرد؛ اما این دشمن غدّار خطرناک غیرقابل اطمینان را به‌شدّت سرکوب کرد.