سرانجام نامه‌های کوفیان
کسانی که به امام حسین(ع) از کوفه نامه نوشتن و دعوت کردند، اسمهایشان را که نگاه کنید، اینهایی که نامه نوشتن خواص‌اند، نامه ها هم زیاد است، منتهی لحن نامه‌ها را که نگاه کنید معلوم می‌شود که در این خواصِ طرفدارِ حق، کدام‌ها جزء آن دسته‌ای هستند که حاضرند دینشان را قربانی دنیایشان بکنند، کدام کسانی هستند که حاضرند دنیایشان را قربانی دین بکنند و چون کسانی که حاضرند دینشان را قربانی دنیا بکنند بیشتر هستند، نتیجه شهادت مسلم بن عقیل در کوفه می‌شود و بعد هم از همان شهر کوفه‌ای که هجده هزار نفر آمدند با مسلم بن عقیل بیعت کردند، جمعیت بلند می‌شود می‌آید کربلا به جنگ امام حسین(ع). یعنی حرکت خواص به دنبال خود حرکت عوام را می‌آورد. ماجرای کوفه اینگونه است، نامه نوشتن به امام حسین(ع)، حضرت هم مسلم بن عقیل را فرستاد و گفت من ایشان را می‌فرستم اگر خبر داد به من که وضع خوب است، من هم خواهم آمد. گروه گروه مردم آمدند، همه اظهار ارادت کردند، فرماندار کوفه هم‌کسی بود به نام نعمان بن البشیر، آدم ضعیفی بود، آدم ملایمی بود، گفت تا کسی با من نجنگد من جنگ نمی‌کنم. مقابله نکرد با مسلم بن عقیل، مردم دیدند میدان باز است آمدند شروع کردند با حضرت بیعت کردند، دو سه تا از خواص باطل، طرفدار بنی امیه نامه نوشتند به یزید که اگر می‌خواهی کوفه را داشته باشی یک آدم حسابی بفرست اینجا، او هم عبیدالله بن زیاد را حکم داد که علاوه بر بصره کوفه را هم تحت حکومت تو قرار می‌دهم. عبیدالله بن زیاد از بصره یکسره تا کوفه تاخت. رسید به کوفه در حالی که شب بود عوام کوفه، مردم معمولی از همان قبیل عامی‌ها که قادر بر تحلیل نبودند، تا دیدند یک نفری با اسب و تجهیزات آمده، صورتش هم بسته، خیال کردند امام حسین(ع) است، رفتند گفتند السلام علیک یابن رسول الله، بنا می‌کنند به او سلام کردن و احترام کردن. صبر کنید ببینید کیست، او هم اعتنایی نکرد به مردم رفت به دارالعماره و خودشو معرفی کرد، رفت به داخل از همونجا شروع کرد مبارزه را با جریان مسلم بن عقیل، و اساس کار او عبارت بود، از اینکه طرفداران مسلم بن عقیل را با اشد فشار مورد تهدید و شکنجه قرار بدهد. کاری که کرد یک عده از همین خواص را فرستاد توی مردم که مردم را بترساند. برگردید پدرتان را در می‌آوردند، اینها یزیدن، اینها ابن زیادن، اینها بنی امیه هستند، اینها چه دارن، پول دارن، شمشیر دارن، تازیانه دارن، آخر شب وقت نماز عشا حضرت مسلم هیچ کس همراهش نبود و ابن زیاد رفت در مسجد کوفه پیغام داد همه باید نماز عشاشون رو بیایند مسجد کوفه با من به جماعت بخوانند، مسجد کوفه تاریخ می‌نویسد پر شد از جمعیت پشت سر ابن زیاد به نماز عشا. چرا اینجوری شد؟! بنده که نگاه می‌کنم می‌بینم همین خواصِ طرفدارِ حق مقصرند. یک حرکت بجا، یک وقت تاریخ را نجات می‌دهد. وقتی که عبیدالله ابن زیاد به رؤسای قبایل کوفه گفت برید مردم رو متفرق کنید از دور مسلم و اگر نروید پدرتان را در می‌آورم. چرا اینها قبول کردند از عبیدالله ابن زیاد؟! اینها که همه اموی نبودند، از شام نیامده بودند، بعضی از همین ها جزء نویسنده‌های نامه به امام حسین(ع) بودند. مثل شبعث ابن ربعی نامه به امام حسین(ع) نوشته بود و دعوت کرده بود خودش جزء کسانی است که وقتی که عبیدالله گفتش بروید مردم رو از دور مسلم متفرق کنید، این هم آمد مردم را از دور مسلم متفرق کرد اگر امثال شبعث ابن ربعی در یک لحظه حساس از خدا می‌ترسیدند به جای اینکه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض می‌شد، تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا در لحظه لازم، اقدام خواص برای خدا در لحظه لازم، اینهاست که تاریخ را نجات میدهد.
 پروردگارا مرگ ما را به شهادت در راه خودت قرار بده.